چهارشنبهسوری دیگری از راه رسید و صداهای مهیبش شهر را دربرگرفتهاند. اما آیا این همان جشنی است که در گذشته برگزار میشد؟
گوش من پر از صداهای انفجار و ترقههایی است که آرامش شبهای پایانی سال را به هم میریزند. اما کودکی من نیز سرشار از صداهای خوفناک دیگری بود. کودکی من، تصویری از آژیر قرمز، دویدنهای هراسان به پناهگاهها و لحظات پراضطرابی است که در اهواز جنگزده سپری شد. در آن روزهای آغازین دهه شصت، صداهایی که میشنیدیم با صداهای امروز تفاوت داشت؛ آنها پژواک جنگ بودند، نه هیاهوی بیدلیل.
چهارشنبهسوری جشنِ جنگ
در آن روزها، چهارشنبهسوری هم برگزار میشد، اما نه به این شکل. آتشهایی کوچک در کوچه، چند ترقه و شادیهایی که همسایگان را به دور هم جمع میکرد. خبری از مواد منفجره دستساز و ترقههای مهیب نبود. حتی اکلیل سرنجی که مهمانان اصفهانی محلهمان آورده بودند، در برابر آنچه امروز در خیابانها میبینیم، بیاهمیت جلوه میکند.
حالا اما شهرها هر سهشنبه آخر سال، محاصره صداهای هولناک میشوند. از هر طرف که گوش میسپاری، صداهایی به گوش میرسد که بیشباهت به میدان جنگ نیستند. مسابقهای بیپایان برای تولید انفجارهای قویتر و پرهیاهوتر در جریان است.
من صداهای واقعی جنگ را شنیدهام؛ صدای خستگی پدرم زیر بمباران صنایع فولاد اهواز، صدای تکهتکه شدن دوستانم در زمین خاکی فوتبال، صدای مظلومیت مردانی که در هویزه بیپلاک ماندند. شاید به همین دلیل است که چهارشنبهسوریهای امروزی، خاطرات تلخ آن سالها را در ذهنم زنده میکند.
هر سال در این شب، هدفونی در گوش میگذارم و موسیقی گوش میکنم تا صداهای انفجار را نشنوم. کاش روزی برسد که بازگشت به گذشته مد شود، آن روز، شاید چهارشنبهسوری دوباره همان جشنی شود که باید باشد؛ جشن آتش، نور و شادی، نه میدان جنگی از صداهای هراسآور.
در پایگاه خبری رج بخوانید: