سه‌شنبه 27 خرداد 1404 / 08:11

درک عمیق از خاموشی و سخن گفتن در برابر حقیقت الهی

تجلی؛ پارادوکس خاموشی و پرگویی

تجلی در عرفان اسلامی و اندیشه ابن عربی
تجلی در عرفان اسلامی مفهومی است که میان خاموشی و پرگویی عارف در مواجهه با خداوند نوسان می‌کند؛ این مقاله به تحلیل این دوگانگی از منظر فلسفه تجلی، وحدت و کثرت، و شعر عرفانی می‌پردازد.

پایگاه خبری رج/ اختصاصی: تجلی در عرفان اسلامی مفهومی است که میان خاموشی و پرگویی عارف در مواجهه با خداوند نوسان می‌کند. یکی از مفاهیم شگرف و در عین حال متناقض‌نمای عرفان اسلامی، پارادوکس خاموشی و پرگویی در مواجهه با حقیقت الهی است. عرفا از یک‌سو می‌گویند: «من عرف الله کل لسانه»؛ کسی که خدا را شناخت، زبانش کوتاه شد و لال گشت. و از سوی دیگر، می‌فرمایند: «من عرف الله طال لسانه»؛ کسی که خدا را شناخت، زبانش بلند و پر سخن شد. چگونه می‌توان این دو سخن متضاد را در کنار هم پذیرفت؟ پاسخ در عمق فلسفه تجلی و نگرش عرفانی به هستی نهفته است.

فلسفه تجلی به جای آفرینش

در جهان‌بینی عرفانی، هستی چیزی نیست جز تجلی خداوند. برخلاف دیدگاه‌های کلامی که آفرینش را نوعی خلقت «از عدم» می‌دانند، عرفا معتقدند که جهان زاده‌ی فیض خداوند است، نه «مخلوق» به معنای قطع رابطه با مبدأ. ابن عربی، عارف و فیلسوف بزرگ اندلس، می‌گوید: «ما فی‌الوجودِ إلا الله»؛ جز خدا هیچ چیز وجود ندارد. هر آنچه هست، ظهور و تجلی اوست. بنابراین، به جای واژه‌ی «آفرینش»، از واژه‌ی «تجلی» استفاده می‌شود.

وحدت و کثرت: تضاد یا تطابق؟

در عرفان، وحدت و کثرت درهم تنیده‌اند. خداوند با اسماء جمال (لطیف، رزاق، رحمان) و جلال (قهار، متکبر، منتقم) بر هستی تجلی کرده است. این دوگانگی در صفات الهی، در وجود انسان نیز انعکاس یافته است. عارف، در مواجهه با تجلیات جمالی، انس می‌گیرد و زبانش باز می‌شود، چرا که از لطافت و زیبایی، وجد می‌یابد. و در برابر تجلیات جلالی، از هیبت و عظمت خداوند، زبانش بند می‌آید و خاموش می‌شود.

مثال‌هایی در شعر و عرفان

سعدی در گلستان می‌گوید:
آستین بر روی و نقشی در میان افکنده‌ای سعدی
کاین همه خاموشی تو، حدیث می‌گوید

سعدی در ظاهر خاموش است، اما خودِ خاموشی او پر از سخن است. این همان جایی‌ست که انسان با تجلی جمالی مواجه می‌شود.

مولوی نیز می‌فرماید:
ای تو خموشِ پر سخن، در دل نوای دیگری
خامشی دارد دلی پر آتش و شور سخن

عارف با سکوت خود، هزاران معنا و اشارت بیان می‌کند. سکوتی که از سر حیرت و هیبت است، نه از فقر کلام.

پرگویی و خاموشی

عارف در برابر اسماء جمالی چون لطیف و رزاق احساس محبت و انس می‌کند. این لحظه‌ها، لحظاتی‌ست که زبانش باز می‌شود:

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا دل غمزده‌ای سوخته بود
حافظ

اما در برابر عظمت و هیبت خداوند، تحت تأثیر اسماء جلالی چون قهار و متکبر، خاموشی اختیار می‌کند:

هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
مولوی

ابن عربی نیز معتقد است: در باطن هر جلالی، جمالی نهفته است، و در بطن هر جمالی، جلالی. این درهم‌تنیدگی سبب می‌شود که عارف همواره بین خاموشی و پرگویی در نوسان باشد.
خاموشی و پرگویی در مواجهه با خدا، دو روی یک سکه‌اند. عارف با تجلی جمالی، زبانش باز می‌شود و با تجلی جلالی، زبانش می‌بندد. این دو حالت، نه متناقض، که مکمل یکدیگرند؛ چرا که هر دو از شهود حقیقت واحد، ولی در دو چهره متفاوت، ناشی می‌شوند. در عرفان، خداوند تنها علت نیست، بلکه هستی‌ست و جهان، تجلی اوست. انسان، آیینه تمام‌نمای این تجلی است؛ آیینه‌ای که هم در سکوت می‌گوید و هم در سخن، خاموش است.

منابع اشعار
1. «آستین در روی و نقشی در میان افکنده‌ای سعدی…»
— سعدی، گلستان، باب در سیرت پادشاهان
2. «ای تو خموش پر سخن…»
— مولوی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم
3. «دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود…»
— حافظ، غزل شماره ۳۲۹
4. «هر که را اسرار حق آموختند…»
— مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول

این خبر را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

اخبار مرتبط:

آخرین اخبار:

عضویت در خبرنامه

یک پاسخ

  1. رزیتا اسگویی گفت:

    مطلب فوق العاده آموزنده 🙏🌿

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *