پایگاه خبری رج/ نه تنها هوادار سرسخت فوتبال نیستم بلکه به این دلیل که تنها تیم محبوبمْ تیمی از لالیگا (بارسلونا) است تقریباً در میان فوتبالدوستان به شکلی از خیانت خَفی متهم هستم. البته اگر بشود اسمش را هواداری گذاشت، رگههای تاریکروشنی از آن را در سالهای نوجوانیام میتوانم پیدا کنم: آن زمان که در پیروزی (پرسپولیس) فرشاد پیوس در اوج بود و بعد از دیدن بازیهای تیم، در گرمای پنجاهدرجهی خوزستان، میرفتیم روی آسفالت داغ فوتبال بازی میکردیم. آن موقع هوادار پیروزی بودم و هر چه فکر میکنم یادم نمیآید چیزی از استقلال یادم مانده باشد. اصلاً آن زمان بازی میکرد؟
به هر حال، برای ناهواداری مثل من، خوشبختی بزرگی است که نوشتن دربارهی فوتبال چندان ربطی به هوادار آن بودن ندارد هر چند یکی از کتابهای جذاب دربارهی آن را سایمون کریچلی، فیلسوف معاصر بریتانیایی و هوادار سرسخت تیم زیبای لیورپول، نوشته است (کریچلی، 1399) و این یادداشت هم درواقع گفتوگویی با کتاب اوست.
دوقطبیهای متنافر
هر کس میخواهد دربارهی فوتبال حرفی بزند گرفتار گردابی از احساسات متناقض میشود. درست در زمانی که میخواهی از زیبایی و شاعرانگیاش بنویسی، فساد ریشهدار در تاروپود آن جلوی چشمت میآید. همینکه میخواهی جمعیبودن و همبستهبودناش را پیش چشم بیاوری، پولپرستی و کالاییشدگی آن توی ذوق میزند.
همین چند وقت پیش را به یاد بیاورید که رونالدو شیشهی نوشابه کوکاکولا را به کناری نهاد و گفت آب بنوشید و نزدیک بود فاجعهای مثل بحران ۲۰۰۸ را در فوتبال رقم بزند. کریچلی مینویسد که «شاید همین پایه و اساس اصلیترین تناقض در فوتبال باشد؛ شکلْ به صورت مشارکتی است. یک سوسیالیسمِ تشکیلشده از رابطه و اَعمال جمعی بازیکنان و هواداران که در عین حال، عنصر اصلی آن پول است: پول کثیف که اغلب از منابع مشکوک و نامشخص تأمین میشود» (کریچلی، ۱۳۹۹: ۱۵). اما تناقضات به همین جا ختم نمیشود. یکی دیگر را این تناقضها را بری ریچارد، روانکاو و جامعهشناس بریتانیایی، به آن اشاره میکند:
«کشمکشی میان نگرشهای «حرفهای» و «غیرحرفهای»» که اولی «کسب پیروزی را هدف عمده میداند زیرا امرار معاش بازیکنان به موفقیت آنان در میدان بازی بستگی دارد» و دومی بر «شکوه این نمایش باشکوه به منزلهی نمونهای از جامعهی انسانی» (ریچاردز، ۱۳۸۸: ۸۲ و ۸۳) تأکید میگذارد. و اما یکی دیگر از تناقضهای مهم به تناقض میان هواداری و اوباشیگری از یک سو و هواداری و تعصبات کورکورانه نسبت به باشگاه از سوی دیگر مربوط است که، بهتر میدانید، خیلیها دربارهی آن حرف زدهاند(برای نمونه، نک: ویلیامز و دیگران، ۱۳۷۹).
اما در اینجا خیلی کوتاه بگویم که میان اوباشیگری (هولیگانیسم) و تعصب کورکورانه نسبت به باشگاه هر چند پیوندهایی وجود دارد اما باید این دو را از هم جدا کرد. من، در اینجا، با کریچلی موافقم که «عقلانیتی ذاتی در فوتبال وجود دارد که اجازه میدهد در کنار شور و تعهد به یک تیم، توانایی شکیبایی هم درک شده و حتی به تشویق دیگران به حمایت عمیق از از تیم خودشان بینجامد» (کریچلی، ۱۳۹۹: ۲۲). این «عقلانیت ذاتی» هم وجه ابزاری و کالایی دارد و هم وجه زیباییشناختی و اسطورهای و هم وجه نظامیافته و انسانی.
کریچلی اما در حد یکیدوجملهی سرزنشآمیز به این دو تای آخری میپردازد چرا که قصدش را در آن کتاب بر این قرار داده که از «شاعرانگی» فوتبال حرف بزند. او مینویسد که «فوتبال نیاز به شاعرانگی دارد که روی فرم تمرکز کند و زیبایی عمیق و قدرتمند حرکات آن را برانگیزد» (همان: ۱۶). و این شاعرانگی و شکوه است که احتمالاً توانسته زهر ناکامیها و زشتیهای فوتبال را بگیرد.
فوتبال، قطب زیبایی
فوتبال، شاید بیش از هر پدیدهی ورزشی دیگری، تجلی و بازتاب روندها و سازوکارهای غالب اقتصادیسیاسیفرهنگی باشد. ورزشگاه و هواداران تماشاگر هم میتوانند تجلی سیاهترین وجوه فاشیستی و قومگرایانهی فرهنگ باشند و هم بازتاب عمیقترین و سرزندهترین اعتراضات سیاسی. گروه هدایت تیم هم میتواند بازتاب فساد عمیق در پنهانیترین لایههای نظام باشگاهداری و فدراسیون باشد و هم تجلی هماهنگی زیبای پیکرهای واحد از تیزبینی و رهبری روشنبینانه و سلامت ساختارهای ورزشی.
هر چند همهی اینها ممکن است تا درون زمین چمن هم ادامه یابند، دست کم کریچلی این تصور را دارد که همهی آنها پشت خطوط سفید زمین چمن متوقف میشوند و در زمین دیگر هیچیک از این وجوه زیبا و زشت عمل نمیکنند: بازیکنان هستند و فضایی که به زبان فلسفی کریچلی نه ابژکتیو (عینی) است و نه سوبژکتیو (ذهنی). این قرارگرفتن در فضای میانی امر سوبژکتیو و امر ابژکتیو وجهی جادویی به فوتبال میدهد چیزی که به هواداران هم تسری مییابد. همانطور که کریچلی میگوید: «در مورد من، این باور جادویی وجود دارد که اگر بازیهای لیورپول را تماشا نکنم آنها شکست خواهند خورد» (همان: ۳۲)
اما برای من جور دیگری است: اگر با بیمیلی بازیهای بارسا را نگاه کنم، احتمال پیروزیشان بیشتر است. شبهابژکتیوبودن فوتبال در آنجایی معنی پیدا میکند که هر چیزی روحی از آن خود دارد: توپ و چمن و تیرکها و حتا نماهایی که دوربین تلویزیونی میگیرد. شبهسوبژکتیوبودن آنجاست که هیچ ارادهای نمیتواند جز از طریق نابودکردن همهی زیبایی و شکوه بازی، آن را پیشبینیپذیر کند و به زیبایی یا خوبوبدبودناش شکل دهد. درون زمین چمن چیزی روی میدهد که ارادههای بیرونی از زمین و همچنین قاطعیتهای فیزیکی و عینی بر آن تأثیر ناچیزی دارند.
گویی دیواری نامرئی، در درون زمین، ذهن بازیکنان را از توصیهها و گوشزدها پاک میکند و ناتواناییها و کمبودهایشان را از یادشان میبرد: آنها جانانه میجنگند یا پیروز میشوند یا شکست میخورند. به دلیل همین ویژگی است که کریچلی امیدوار است شاعرانگی و عقلانیت جاری و ساری در «خود بازی» فوتبال را نجات دهد و از فرومایگیهایی که اسیر آن است بالا بکشد.
شاید گمان کنید در این مسیر تعالییافتن، هواداران و تماشاگران سهم ناچیزی دارند. اما بههیچوجه چنین نیست. کریچلی مینویسد که «هواداران فوتبال نه مجموعهای از هولیگانهای احمق یا ملیگرایان تهیمغز و فاشیستهای افراطی هستند و نه نیچهگرایانی درگیر آیینهای مقدس فرقهای. آنها جمعیتی باهوش و معمولاً بسیار مطلع و نقدپرداز هستند حتا اگر گاهی بیاندازه بیمزه و یا بددهن باشند.
اغلب در دانش خود متخصص اند و بهراحتی نظراتشان را بیان میکنند و از قضاوت و داوری نمیترسند» (همان: ۹۰). نکتهی مهم این است که نقش بیبدیل هواداران «باهوش و حقیقتگو» را بازگو کنیم. بدون هواداری، فوتبال تبدیل به ورزشی اشرافی میشود که به همان اندازه ارزش دارد که وقت بورژواها و ثروتمندان بیحوصله را پر کند. و تاریخ شگفتانگیز هواداری است که نشان داده که فوتبال چیزی برای تزیین خانهی بورژوا نیست. درواقع نبردی درونی و بسیار دشوار را فوتبال دارد از سر میگذارد: نبرد میان بورژواییشدن یا پرولتریماندن. و شاید نه سرانجامیافتن این نبرد که قرارداشتن همواره در میانهی این کشمکش باشد که نیروی حیاتی فوتبال را فراهم کرده باشد.
وقت اضافه
دو شکل نهایی وجود دارد که کریچلی ترکیب آنها را ترکیب متعالی فوتبال میخواند: آپولون و دینوسوس. آپولون، خدای هنر و مجسمهسازی، به ترکیب آرمانی بدن فردی اشاره دارد که در تیم تجلی مییابد و دیگری دینوسوس، خدای شادباشی و نوشخواری و رقص، به شور و پایکوبی اشاره دارد که در هواداران تجلی مییابد. کریچلی مینویسد که وقتی «چنین ترکیبی بهشکلی قدرتمند به کار میافتد، نتیجهی کار نفسها را در سینه حبس میکند» (همان: ۶۶). و این چیزی نیست جز لحظهی پالایش و رستگاری.
————————-
مراجع
- کریچلی، سایمون (۱۳۹۹)؛ وقتی به فوتبال میاندیشم به چه میاندیشم؛ ماشاالله صفری و طاها صفری؛ چ اول، تهران: نشر گلگشت
- ریچاردز، بری (۱۳۸۸)؛ روانکاوی فرهنگ عامه: نظموترتیب نشاط؛ حسین پاینده؛ چ اول، تهران: نشر ثالث
- ویلیامز، جان و اریک دانینگ و پاتریک مورفی (۱۳۷۹)؛ کندوکاوی در پدیدهی اوباشیگری در فوتبال؛ حسن افشار (ترجمه و تلخیص)؛ چ اول: نشر مرکز
- «فوتبال در آفتاب و سایه» در عنوان کتابی دوستداشتنی و خواندنی از ادواردو گالئانو، متفکر چپ اروگوئهای که با ترجمهی اکبر معصومبیگی سالها قبل در نشر دیگر منتشر شده بود.